شماره ٢٢٠: تا چند کشد دل الم بيهده کوشى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند کشد دل الم بيهده کوشى
چون صبح نفس باختم از خانه بدوشى
خجلت ثمر دشت تردد نتوان زيست
ترسم بعرق گم شود از آبله جوشى
امروز کسى محرم فرياد کسى نيست
دلکوب خودم چون جرس از هرزه خروشى
شمعى که بفانوس خيال تو فروزند
چون آتش ياقوت نميرد زخموشى
اى خواب تو تلخ از هوس مخمل و ديبا
حيف است زحرف کفنت پنير پنبه بگوشى
گر آگهى از ننگ بدانجامى اقبال
هر چند بگردون رسى از خاک بجوشى
تا خجلت پستى نکشد نشه همت
آن جرعه که بر خاک توان ريخت ننوشى
در سعى طلب چشم بفرصت نتوان دوخت
برق آينه دار است مبادا مژه پوشى
(بيدل) اگر آگه شوى از درد محبت
يک زخم بصد صبح تبسم نفروشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید