شماره ٢١٥: بياس هم نپسنديد ننگ بيکارى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بياس هم نپسنديد ننگ بيکارى
دل شکسته ما کرد ناله معمارى
در آن بساط که موجود بودنست غرض
جو ذره اندکى ما بس است بسيارى
برنگ غنچه درين باغ بيدماغانرا
نسيم دردسر و شبنم است سربارى
خدنگ ناله که از جوش نه فلک گذرد
منش بداغ جگر ميکنم سپردارى
سرم بخدمت هستى فرو نمى آيد
نفس بگردنم افتاد و کرد زنارى
چه سحر کرد ندانم نگاه جادويت
که مرده است جهانى بذوق بيمارى
در آرزوى دهان تو بسکه دلتنگم
نفس بسينه من ره برد بدشوارى
جهانى از نم چشمم مگر بطوفان رفت
ببحرش اى مژه ام بيش ازين نيفشارى
دگر چو سايه ام از خانمان چه ميپرسى
نشسته ام بغبار شکسته ديوارى
نگاه اگر نشود صرف تار و پود تميز
سر برهنه کند چون حباب دستارى
زهرزه تازى اگر بگذرد سرشک خوش است
گهر شود چو نشيند زقطره سيارى
کجاست گوهر ديگر محيط عرفانرا
مگر زجيب تأمل سرى برون آرى
طلسم غنچه هجوم بهار در قفس است
بخون نشين و طرب کن اگر دلى دارى
چه جلوه ها که نشد فرش حيرتم (بيدل)
صفاى خانه آئينه داشت هموارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید