شماره ٢٠٤: به ناقوسى دل امشب از جنون خورده است پهلوئى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
به ناقوسى دل امشب از جنون خورده است پهلوئى
برين نه دير آتش ميزنم سر ميدهم هوئى
ز فيض وحشتم همسايه جمعيت عنقا
چو دل دارم بپهلو گوشه از عالم آنسوئى
بهر بيدست و پائى سير گلزارى دگر دارم
سرشکى رفته م از خويش اما تا سر کوئى
بساط خاک عرض دستگاه هم برنمى دارد
چو ماه نو بگردونم اگر بالم سر موئى
محيط ناز کانجا زورق دلهاست طوفانى
حبابش گردش چشم است و موج ايماى ابروئى
خم هر سطر سنبل صد جنون آشفتگى دارد
درين کلشن مگر وا کرده ئى طومار گيسوئى
ختن ميگردد از ناف غزالان کله ها بر کف
سزد کز زلف مشکينت کند دريوزه بوئى
سرى داريم الفت نشه سوداى فرمانت
بجولانگاه تسليم از تو چوگانها زما گوئى
نواى عندليبان نگهت گل شد درين گلشن
مگر مينا بقلقل واکشد حرف از لب جوئى
زمنزل نيست بيرون هر چه مى بينى درين صحرا
تو بنما جاده تا من هم دهم عرض تگ و پوئى
شعور آينه بيطاقتى ترسم کند روشن
بخاک بيخودى دارد غبارم سر بزانوئى
بيکعالم ترشرو کارم افتاده است و ممنونم
شکست رنگ صفراى طمع ميخواست ليموئى
زخواب بيخودى مشکل که بردارم سر مژگان
بزير سايه ام دارد نهال ناز خودروئى
بخاک عاجزى چون بوريا سر کرده ام (بيدل)
مگر زين ره نشانم نقش آرامى به پهلوئى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید