شماره ١٩٠: بر خود مشکن تا همه تن رنگ نگردى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بر خود مشکن تا همه تن رنگ نگردى
اى شيشه نجوشيده عبث سنگ نگردى
دور است تلاشت زره کعبه تحقيق
ترسم که بگرد قدم لنگ نگردى
تا راه سلامت سپرى ضبط نفس کن
قانون تو ساز است گر آهنگ نگردى
چون خاک هواگير درين عرصه محالست
کز خود روى و صاحب او رنگ نگردى
در آينه شوخى اين جلوه شکستى است
بر روى جهان بيهده چون رنگ نگردى
پيداست خراشى که ز نقش است نگين را
از نام جراحتکده ننگ نگردى
اين جلوه نيرزد بغبار مژه بستن
آينه مشو تا قفس زنگ نگردى
در عالم اضداد چه انديشه صلحست
با خود نتوان ساخت اگر جنگ نگردى
صياد کمينگاه امل قامت پيريست
هشدار که چون حلقه شوى چنگ نگردى
بيگانگى وضع جهان حوصله خواه است
از خويش برون آى اگر تنگ نگردى
آينه نازت همه دم جلوه بهار است
اى رنگ نگردانده تو بى رنگ نگردى
(بيدل) باداى مژه کجدار و مريزى
پر شيفته محفل نيرنگ نگردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید