شماره ١٨٥: بجلوه تو نگه راز حيرت اظهارى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بجلوه تو نگه راز حيرت اظهارى
ببالد از مژه انگشتهاى زنهارى
چو گردباد اسيران حلقه زلفت
کشند محمل پرواز بر گرفتارى
نگه ز پرده آن چشم ناتوان پيداست
برنگ شخص اجل در لباس بيمارى
زبان خار ندانم چه گفت در گوشش
که چشم از آبله ام برد سيل خونبارى
چه ممکنست دل از گريه ام بجا ماند
ز سنگ نيز نيايد در آب خوددارى
دليل عافيت شمع عرض زنهار است
تو نيز جز بسر انگشت گام نشمارى
گهر ز سنگدلى بار خاطر درياست
بروى آب نشين چون کف از سبکبارى
نظر بخاک ره انتظار دوخته ام
بس است مردمک چشم دام بيدارى
بآن مراتب عجزم که همچو نقش قدم
کند بناى مرا سايه سقف و ديوارى
در آن بساط که من مرکز فسردگيم
زند ز شعله جواله سعى پرکارى
غبار هستيم اجزاى وحشت عنقاست
چها بباد دهى تا مرا بهم آرى
ز بسکه ساغر بزم ادب زدم (بيدل)
چو شمع ناله گره گشت و کرد منقارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید