شماره ١٨١: اى هوش سخت داغيست ياد بهار طفلى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى هوش سخت داغيست ياد بهار طفلى
تا مرگ بايدت بود شمع مزار طفلى
قد دو تا درين بزم آغوش نااميديست
خميازه کرد ما را آخر خمار طفلى
اى عافيت تمنا مگذر ز خاکسارى
اين شيوه يادگار است از روزگار طفلى
اى غافل از نهايت تا کى غم بدايت
مو هم سفيد کردى در انتظار طفلى
اى واقف بزرگى آوارگى مبارک
منزل نماند هر جا بستند بار طفلى
ما را ز جام قسمت خون نخوردنى است اما
امروز ناگوارست آن خوشگوار طفلى
تا روزگار سازد خالى بديده جايت
چون اشک بر ندارى سر از کنار طفلى
چشمم به پيرى آخر محتاج توتيا شد
ميداشت کاش گردى از رهگذار طفلى
انجام پختگى بود آغاز خامى من
تا حلقه گشت قامت کردم شکار طفلى
تا خاک ياس بيزم بر فرق اعتبارات
يگبار کاش سازند بازم دوچار طفلى
بر رغم فرع گاهى بر اصل هم نگاهى
تا کى بزرگ بودن اى شيرخوار طفلى
از مهد غنچه خوانديم اسرار اين معما
کاسودگى محال است بى اعتبار طفلى
آخر ز جيب پيرى قد خميده گل کرد
رمز کچه نهفتن در روزگار طفلى
بر موى پيرى افتاد امروز نوبت رنگ
زد خامه در سفيداب صورت نگار طفلى
امروز گام عشرت از زندگى چه جويم
رفت اعتبار (بيدل) بانى سوار طفلى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید