شماره ١٨٠: اى نم اشک هوس مايل مژگان نشوى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى نم اشک هوس مايل مژگان نشوى
سيل خيز است حيا آنهمه عريان نشوى
چه بها و چه خزان رنگ گل حيرت تست
جلوه ئى نيست گر آينه نمايان نشوى
از زمين تا فلکت دعوى استعداد است
بتکلف نشوى هيچ گر انسان نشوى
ذره خورشيد دکان قطره دريا سامان
آنقدر نيست متاع تو که ارزان نشوى
هر قدم رشته اين راه تأمل دارد
بگشاد گره آبله دندان نشوى
پيش ازين سحر تغافل نتوان برد بکار
گر براى چمن از پرده و خندان نشوى
آفت رنگ حنا دست بهم سوده مباد
خون عاشق گنهى نيست پشيمان نشوى
کشتى نه فلک اينجا بنمى طوفانى است
تا توانى طرف اشک يتيمان نشوى
وحشت از کف ندهى دهر فسردن قفس است
اى نگه سعى کمى نيست که مژگان نشوى
فکر کيفيت خود نيستى ئى ميخواهد
تا سر از دوش نرفته است گريبان نشوى
شرم کن (بيدل) از آن جلوه که چون آب روان
همه تن آينه پردازى و حيران نشوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید