شماره ١٧٥: اى گشاد و بست مژگانت معماى پرى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى گشاد و بست مژگانت معماى پرى
جام در دستست از چشم تو ميناى پرى
از تغافل تا نگاهت فرق نتوان يافتن
يک جنون مى پرورد پنهان و پيداى پرى
زين تميزى چند کز سازجو است ظاهر است
گر بفهمى بى مساسى نيست اعضاى پرى
عاملى را حرف و صوت بى اثر ديوانه کرد
طرفه افسون داشت بى اسم مسماى پرى
آخر آغوش خيال از خويش خالى کردنست
شيشه ئى دارى دو روزى گرم کن جاى پرى
تا کجا گردد غبار وحشت اسباب جمع
بگذر از شيراز بندى هاى اجزاى پرى
اى بهشت آگهى تا کى جنون وهم و ظن
آدمى آدم چه ميخواهى ز صحراى پرى
کارگاه حسن تحقيق از تکلف ساده است
بيشتر بى نقش مى بافند ديباى پرى
آخر از وهم دو رنگى قدر خود نشناختم
شيشه ها بر سنگ زد فطرت ز سوداى پرى
سخت محجوبست حسن آينه دار شرم باش
از تو چشم بسته ميخواهد تماشاى پرى
هر کجا زين انجمن يابى سراغ شيشه ئى
بى ادب مگذر عرق کرده است سيماى پرى
(بيدل) از آثار نيرنگ فلک غافل مباش
وضع اين نه حلقه خلخاليست در پاى پرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید