شماره ١٥١: گر نفس چيند باين فرصت بساط دستگاه

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر نفس چيند باين فرصت بساط دستگاه
چون سحر بر ما شکستن ميرسد پيش از کلاه
سينه صافى ميشود بى پرده تا دم ميزنم
در دل ما چون حباب آينه پرداز است آه
ما و من آخر سواد يأس روشن ميکند
خلقى از مشق نفس آينه ميسازد سياه
صاحب دل کيست حيرانم درين غفلتسرا
آينه يک گل زمين است و جهانى خانه خواه
گر گشائى ديده انصاف بر اقبال ظلم
همچو آتش اخگر است و شعله آن تخت و کلاه
اوج اقبال شهنشاهى توهم کرده است
بر سر مژگان نم اشکى چکيدن دستگاه
استخوان چرب و خشکى هست کز خاصيتش
سگ توجه بر گدا دارد هما بر پادشاه
اى هوس رسوائى ديبا و اطلس روشنست
پيش ازين از جامه عريانيم عريان مخواه
باشکوه آسمان گردن نيفرازد زمين
خاک بايد بود پيش رفعت آن بارگاه
محرم راز کرم نتوان شدن بى احتياج
در پناه رحمت آخر ميبرد ما را گناه
بى گداز نيستى صورت نبندد آگهى
شمع اين محفل سراپا سرمه است و يک نگاه
گر باين رنگست (بيدل) رونق بازار دهر
تا قيامت يوسف ما برنمى آيد زچاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید