شماره ١٢٠: نميگويم بعشرتگاه مجنون جهد پيما رو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نميگويم بعشرتگاه مجنون جهد پيما رو
غبار خانمان لختى بروب از دل بصحرا رو
جهانى ميکشد بر دوش فرصت بار ناکامى
توهم امروز بنشين در سر اين راه و فردا رو
نميبايد سپند مجمر افسردگى بودن
به پستى پايمالى اندکى با ناله بالا رو
چو آواز جرس تجريد آزادى غنيمت دان
برون زين کاروانها دامن خود گير و تنها رو
پيام يار مى آيد کنون ننگ است خوددارى
عرق وارى بحسرت آب کن دلرا و از جارو
تلاش گوهر ناياب جهد تند ميخواهد
اگر مردى بغواصى زن و بيرون دريا رو
درين محفل بنوميدى چه لازم زندگى کردن
دو روزى هر چه پيش آيد طرب کن يا زدنيا رو
نهال گلشن اقبال پرمعکوس ميبالد
برنگ شمع سر چندانکه افرازى ته پا رو
جنون حرص بى وضع قناعت برنمى آيد
تسلى دشمنى چون عمر مفلس در تمنا رو
مباش از دستگاه همت اهل فنا غافل
همه گر پشه باشى چون پرافشاندى بعنقا رو
غبار من زحد برداشت ابرام زمينگيرى
مبادا عشق فرمايد که برخيز از در ما رو
بطبع دوستان يادت گرانى ميکند (بيدل)
بدامان فراموشى بزن دست و زدلها رو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید