شماره ١١٩: نقاش تا کشد اثر ناتوان او

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نقاش تا کشد اثر ناتوان او
بندد قلم زسايه موى ميان او
از بحر عشق رخت سلامت که مى برد
کشتى شکستنست دليل کران او
جز نى درين بساط تحير نيافتم
شمعى که مغز ناله کشد استخوان او
راز تو آتشيست که چون پرده در شود
کام هزار سنگ شگافد زبان او
دارد وداع عافيت از عشق دمزدن
يعنى چو عود سوختنست امتحان او
آن موج تيغش ازسر دريا گذشته است
کاينه دارد از دل گوهرفشان او
در وادئى که محمل اميد بسته ايم
نالد شکست بر جرس کاروان او
عمر شرار فرصت گلزار زندگيست
از هم گذشته گير بهار و خزان او
تمثال نيست غير غبار خيال شخص
خلقيست خودفروش متاع دکان او
هر ساز از ترانه خود ميدهد خبر
وهم است اگر زمن شنوى داستان او
(بيدل) سراغ مالم عنقا تحير است
آن نيست بى نشان که تو يابى نشان او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید