شماره ١٠٨: طبعى که شد طرب اثر نوشخند او

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
طبعى که شد طرب اثر نوشخند او
چون نى شکر کشيد سر از بند بند او
بوى گلست دام وفا غنچه مرا
دارم سرى که نيست برون از کمند او
حيران بى نيازى خوبان کسى مباد
خون شد دل از نگاه تغافل پسند او
هر چند چشم زخم دوئى را علاج نيست
بارى سپند باش برفع گزند او
کثرت غبار آئينه وحدتست و بس
گلزار عالم و هوس چون و چند او
زاهد بموشگافى تزوير غره است
غافل که شانه است همان ريشخند او
ناصح زدست خويش کنون ناله ميکند
از بسکه بر لب و دهنش کوفت پند او
اى طعمه زمانه چو خونخوار عبرتى
بر فربهى چه ناز کند گوسفند او
گفتم بسرو چون تو نديدم سهى قدى
آهى کشيد و گفت نهال بلند او
(بيدل) بدام پيچ و خم فکر طره ئى
تارى شديم و نيست رهائى زبند او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید