شماره ١٠٥: رفتى زدل نشست بخون در قفاى تو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
رفتى زدل نشست بخون در قفاى تو
اى رفته از نظر چه حنا داشت پاى تو
مستوريت نخواست جنون غرور ناز
باليدن تو کردستم بر قباى تو
خون شد بناله و دل ديوانه رنگ بست
ليلى خيال محمل بانگ دراى تو
بازآ که رفت عمر و طپشهاى دل همان
جاروب ميزند در مهمانسراى تو
رنگ قبول آن کف پا بى اثر مباد
گل سجده کاشته است بباغ ضياى تو
از قطره تا محيط بجوش عرق گمست
آئينه خانه کرد جهانرا حناى تو
امکان جرأت مژه برداشتن کراست
لغزيده است هر دو جهان در صفاى تو
از دور ميرسى و مرا برده انفعال
جائى که بايد از عرقم شست پاى تو
در معبد وفا بر کوعى نمى رسد
دوشى که نيست قابل بار عطاى تو
ايکاش گردش از کف خاکم شود بلند
تا گل کند بهانه دست دعاى تو
(بيدل) دلت به بند خود افسرد و خاک شد
راهت بهيچ سو نگشودند واى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید