شماره ١٠٤: دل هوش باخته جمع شد زفسون موسى و طور تو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دل هوش باخته جمع شد زفسون موسى و طور تو
بکنارت از تو شنيده ام همه جا فسانه دور تو
چه فلک چه ذره ناتوان بهواى شوق تو پرفشان
تو بهار و عالم رنگ و بو همه آشيان طيور تو
نتوان شد از چمن اثر متحير عجبى دگر
مگر آنکه ريشه عجز ما زده گل بسر زغرور تو
همه عرض ناکسى خوديم اگر آفتاب و گر آسمان
بکمال ما چه کمال تو زقصور ما چه قصور تو
که رسد ببارگه قدم که بصد تأمل کيف و کم
نشديم محرم خويش هم زشکوه ناز غيور تو
گل صورتى ندميده ام مى معنى ئى نچشيده ام
بخود آنقدر نرسيده ام که رسم بعلم ظهور تو
بسواد معنى بيگران نکنى بخجلتم امتحان
دل تنگ قافيه شبنمى چکند شناى بحور تو
رقم سپيد و سيه من بزمين شکشه نگاه من
چه من و چه قدر گناه من خجلم زنام غفور تو
خم ناز صد کلهم رسد که ملالى از گنهم رسد
کلفى اگر به مهم رسد کشدم بعالم نور تو
ستمست حرص جنون حشم کندم بذوق غنا علم
زده اند حلقه جام جم بدر قناعت مور تو
همه را بعالم علم و فن بهزار شبهه علم شدن
چو قلم سر من (بيدل) و قدم نقاط و سطور تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید