شماره ١٠٣: دل هم نبرد ره بدر کبرياى تو

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دل هم نبرد ره بدر کبرياى تو
ديگر سراغت از که کنم اى تو جاى تو
بر هر گلى فسون دگر ميدهد بهار
خلقى است خود نما بخيال لقاى تو
اى صد هزار پرده نهانتر زبوى گل
عالم چه ديد از تو که دارد هواى تو
دل انفعال ميکشد از تهمت دوئى
غافل که نيست غير تو کس آشناى تو
ما غافلان فسانه حاجت کجا بريم
اى نه سپهر کاسه دست گداى تو
پرواز سايه ميکشد آخر بآفتاب
ناز و فناى ما باميد بقاى تو
در کيسه حباب سزاوار بحر چيست
بخشى توام سرى که بگويم فداى تو
نى را درين بساط بنائى چه نسبت است
کم نيست اينکه بشنوم از خود صداى تو
در چاه دو زخم فگند انفعال شرک
گر فکر ما سوى بودم ماسواى تو
تحقيق غوطه در عرق شرم ميزند
زان آينه که خلق تراشد براى تو
تجديد از لباس تو بيرون نميرود
محو است انتهاى تو در ابتداى تو
آنجا که وهم داد دل خلق ميدهد
بى نغمه نيست (بيدل) حرمان سراى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید