شماره ٧٩: وارستگى زحسن دگر ميدهد نشان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
وارستگى زحسن دگر ميدهد نشان
عالم غبار دامن نازيست پرفشان
مرديم و همچنان خم و پيچ هوس بجاست
از سوختن نرفت برون تاب ريسمان
بر ظلم چيده اند کجان دستگاه عمر
دارد زتير آمد و رفت نفس کمان
بيمغز جز شکست زدولت نمى کشد
از سايه هما چه برد بهره استخوان
دل محو غفلت و نفسى در ميانه نيست
من مرده ام بخواب و زخود رفته کاروان
ضعفم رسانده است بجائى که چون صدا
آينه هم ندارد زتمثال من نشان
هستى بغير پرده روى فنا نبود
روشن شد اين متاع ببرچيدن دکان
عاشق کجا و آرزوى خانمان کجا
پروانه در کمين فنا دارد آشيان
پرواز بندگى بخدائى نمى رسد
ايخاک خاک باش بلند است آسمان
نوميدم آنقدر که اگر بسملم کنند
رنگ شکسته ميشود از خون من روان
آواره سراب شعوريم و چاره نيست
اى بيخودى قدم زن و ما را بمارسان
از درد عشق شکوه اهل هوس بجاست
(بيدل) زشعله هيزم تر نيست بى فغان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید