شماره ٦١: گشاد چشمى نشد نصيبم بسير نيرنگ اين دبستان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گشاد چشمى نشد نصيبم بسير نيرنگ اين دبستان
نگه بحيرت گداخت اما نکرد روشن سواد مژگان
نمى توان گشت شمع بزمت مگر بهستى زنيم آتش
چه طاقت آينه تو بودن ازينکه داريم چشم حيران
خرد کمند هوس شکار است ورنه در چشم شوق مجنون
بجز غبار خيال ليلى کجاست آهو درين بيابان
عدم باين بى نشانى رنگ گلشنى داشت کز هوايش
چو بال طاوس در چه ديدم زبيضه اش داشت گل بدامان
خيال آشفتگى تحمل اگر شود حرف يک تأمل
دل غبارى و صد چمن گل نگاه مورى و صد چراغان
بکشت بيحاصلى که خاکش نمى توان جز بباد دادن
هوس چه مقدار کرد خرمن تبسم گندم از لب نان
حصول ظرفت نه اوج عزت نه لاف فضل و نه عرض شوکت
گرفتم اى مور پر برآرى کجاست کيفيت سليمان
رگ تخيل سوار گردن نم فشردن متاع دامن
چو ابر تا کى بلند رفتن عرق کن و اين غبارنبشان
هواى لعلش کراست (بيدل) که با چنان قرب و همکنارى
ببوسه گاه بياض گردن زدور لب ميگزد گريبان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید