شماره ٤٨: قد خم گشته را تا ميتوانى وقف طاعت کن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
قد خم گشته را تا ميتوانى وقف طاعت کن
باين قلاب صيد ماهى درياى رحمت کن
نه ئى گردن که همچو شعله بايد سرکشت بودن
تو با خود جبهه ئى آورده ساز عبادت کن
برنگ موج تا کى پيش پاى يگدگر خوردن
بفرش آبروى خويش يک گوهر فراغت کن
تماشا وحشت آهنگست اى آينه تدبيرى
به پيچ و تاب جوهر چاره پردازئى حيرت کن
زدستت هر چه آيد مفت قدرتهاى موهومى
دماغ جهد صرف قدردانيهاى فرصت کن
درين محفل سپندى نيست شورى برنينگيزد
تو هم اى بيخبر با خود دلى دارى قيامت کن
دماغ گلشنت گر نيست سير نرگسستانى
زگل قطع نظر بيمار چندى را عيادت کن
بچينى از اشارت آب ده انداز ابروئى
مه نو را بگردون موج درياى خجالت کن
گذشتن از جهان پوچ دارد ننگ استغنا
همينت گر بود معراج همت ترک همت کن
زمينا خانه گردون اگر نتوان برون جستن
تهى شو از خيال و طاق نسيانى عمارت کن
کس از باغ طمع (بيدل) ندارد حاصل عزت
چو شبنم زين چمن با سير چشميها قناعت کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید