شماره ٤٣: غرور خودنمائى تا کنيم از يکدگر پنهان

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
غرور خودنمائى تا کنيم از يکدگر پنهان
چو شمع کشته در نقش قدم کرديم سر پنهان
چو ياقوت از فسون اعتبار ما چه ميپرسى
زياس آبرو داريم آتش در جگر پنهان
بنازم سبزه خطى که از سير سواد او
نگه در سرمه ميگردد چو مژگان تا کمر پنهان
چه فيضست اين که در انديشه شرينى نامش
چو مغز پسته ميگردد زبانها در شکر پنهان
خيالش آنقدر پيچيده است اجزاى امکانرا
که دارد سنگ هم در دل چراغان شرر پنهان
همه آگاهى ئى اينجا تو ترک وهم غفلت کن
چو شب از پيش برخيزد نميماند سحر پنهان
مجو نفع از نکوکارى که با بدگوهر آميزد
گورا نيست آن آبى که شد در نيشتر پنهان
گر از خواب گران چون شمع برخيزى شود روشن
که در بند گريبانت چه مقدار است سر پنهان
بوصل آينه نازم بهجران پرده رازم
بحسنى عشق ميبازم اگر پيدا و گر پنهان
توان خواند از عرقهاى خجالت سرنوشت من
درين يکصفحه پيشانيست چندين چشم تر پنهان
گشادى هست در معنى بجيب هر گره (بيدل)
نمى باشد درون بيضه غير از بال و پر پنهان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید