شماره ٣٩: عجز ما جولانگر تدبير نتوان يافتن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
عجز ما جولانگر تدبير نتوان يافتن
پاى جهد سايه جز در قير نتوان يافتن
آنقدر وامانده عجزم که مجنون مرا
از ضعيفى ناله در زنجير نتوان يافتن
مژده اى غفلت که در بزم کرم بار قبول
جز بقدر تحفه تقصير نتوان يافتن
رازها بى پرده شد اى بيخبر چشمى بمال
جز وقوع آينه تقدير نتوان يافتن
بسکه اين صحرا پر است از خون حسرت کشتگان
تا هوا بى خاک دامنگير نتوان يافتن
کاسه انعام گردون چون حباب از بس تهيست
چشم گوهر هم در آنجا سير نتوان يافتن
وضع هموارى مخواه از طينت ظالم سرشت
جوهر آينه در شمشير نتوان يافتن
تا پيامى واکشند اين دوستان خصم کيش
هيچ مرغى نامه بر چون تير نتوان يافتن
فتنه هم امنست هر جا نيست افسون تميز
خواب مفت هوش اگر تعبير نتوان يافتن
شمع را از شعله سامان نگاه آماده است
خانه چشمى باين تعبير نتوان يافتن
من باين عجز نفس عمريست سامان کرده ام
شورنيرنگى که در زنجير نتوان يافتن
عمرها شد مى پرستد چشم حيرت کيش من
طفل اشکى را که هرگز پير نتوان يافتن
هر چه هست از الفت صحراى امکان جسته است
(بيدل) اينجا گردى از نخچير نتوان يافتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید