شماره ٣٤: صف حرص و هوا در هم شکستى کج گلاهى کن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
صف حرص و هوا در هم شکستى کج گلاهى کن
دل جمعست ملک بى نيازى پادشاهى کن
نمود از اعتبار باطل اکرام حق آگاهت
سراب وهم گو در چشم مغروران سياهى کن
برون افتاده است از کيسه نقد رائج دنيا
قياس ثابت و سيار پوج از فلس ماهى کن
تو گوهر در گره بستى و از طوفان غم رستى
فلک گو کشتى جمعيت امکان تباهى کن
زرنگ آميزى دنيا چه بيند عقل جز عبرت
بخويش آورده روئى سير گلزار آلهى کن
تقدس پايه قدرت باين پستى نميخواهد
همه گر آسمان گردى زهمت عذرخواهى کن
زطبل و کرناى سلطنت آواز مى آيد
که دنيا بيش ازين چيزى ندارد ترک شاهى کن
حقست آينه دار جوهر احکام تنزيهت
برآوردى زدل زنگار باطل هر چه خواهى کن
مفرما خدمت مخلوق مسجود ملائک را
فريب غير وهمى بود اکنون قبله گاهى کن
تأمل شبهه ايجاد است در اسرار يکتائى
زوهم ظاهر و مظهر بر اسير کماهى کن
جهان در خورد استعداد حکمى در نظر دارد
توهم فرمان بملک لاشريک خويش راهى کن
شهود حق ندارد اين کنم يا آن کنم (بيدل)
به اقبال يقين صيد اوامر تا نواهى کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید