شماره ١٣: زبس محو است نقش آرزوها در کنار من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زبس محو است نقش آرزوها در کنار من
بهشتى رنگ ميريزد زپرواز غبار من
پريشانى ندارد موج اگر دريا عنان گيرد
گواهى ميدهد حالم که بى پرواست يار من
چه سازم تا شوم از آفت نشو و نما ايمن
چو نخل شمع خصم ريشه افتاده است تار من
تحير رستم و بى جنبش مژگان پر افشاندم
نگاه چشم شبنم بود سامان بهار من
بهر کمفرصتى گرم انتخاب اعتباراتم
خط موهوم هستى نقطه ريز است از شرار من
جنون کو تا بدوش بحر بندد قطره ام محمل
که خوددارى چو گوهر بر دل من بست بار من
حياتم هم بخود منسوب کن تا بر تو افزايم
عدم سرمايه چون صفرم مگير از من شمار من
حجاب آفتاب از ذره جز حيرت نمى باشد
زمن تا چند پنهان ميروى اى آشکار من
هلاکم کرده ئى مپسند از آن فتراک محرومم
هنوز اين آرزو رنگيست در خون شکار من
کمينگاه خيالت گر باين رنگست سامانش
پر طاوس خواهد شد سفيد از انتظار من
براحت مرده ام اما زيارتخانه ننگم
تو مى آئى و من آسوده آتش در مزار من
فنا را دام تسکين خوانده ام (بيدل) ازين غافل
که در هر ذره چشم آهوئى دارد غبار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید