شماره ١١: رهت سنگى ندارد اى شرر وجد رهائى کن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
رهت سنگى ندارد اى شرر وجد رهائى کن
پرافشانده را بسم الله بخت آزمائى کن
زغفلت چند ساز نغماى بى اثر بردن
بقدر اضطراب يک سپند آتش نوائى کن
ندامت رهبر است آنجا که طاقتها ضعيف افتد
زخود گر برنيائى نوحه ئى برنارسائى کن
نگاه عبرت از درد زمينگيرى چه غم دارد
مژه بر دار و رفع شکوهاى بيعصائى کن
دماغ سربلندى خاص استغناست اى غافل
تو گرد احتياجى بر فلک هم جبهه سائى کن
نياز پاى بوسش تحفه ديگر نمى خواهد
بخون هر دو عالم صفحه شوقى حنائى کن
زپيش آهنگى قانون عبرتها مشو غافل
بهر سازى که در پاى شکست آيد صدائى کن
حضور آفتاب از سايه ريزد رنگ خورشيدى
چو محو جلوه اش گشتى دو عالم خودنمائى کن
حوادث با طبيعت کارها دارد ملايم شو
شکست رنگ بسيار است فکر موميائى کن
نفس تا بى نشان گشتن کمين زندگى دارد
غبار ترا بهر رنگى که ميخواهى هوائى کن
تميز نام و ننگست آشيان عزت و خوارى
اگر زين دام وارستى مگس باش و همائى کن
سحاب فضل از هر قطره استعداد ميريزد
نه ئى کم از صدف ايدست حاجت دل گدائى کن
جهان غيرست تا الفت پرست نسبت خويشى
زخود بيگانه شو با هر که خواهى آشنائى کن
فريب اعتباراتست (بيدل) مانع وصلت
غبار نيستى شو خاک در چشم جدائى کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید