شماره ٨: رساند عمر بجائى دل از وفا کندن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
رساند عمر بجائى دل از وفا کندن
که کس نگين نتواند بنام ما کندن
زدست عجز بلندى چه ممکن است اينجا
مخواه از آبله دندان پشت پا کندن
اگر بناله کنى چاره گرانى دل
هزار کوه توانى بيک صدا کندن
بجانکنى نشود کام مدعا شيرين
زمين مرقد فرهاد تا کجا کندن
چو بخت نيست باقبالت اشتلم چه بلاست
زرشک سايه نبايد پر هما کندن
جهان چوشمع فرو ميرود بخاک سياه
بسر فتاده هواهاى زير پا کندن
قد دو تا بکجا ميبرى تأمل کن
عصا بپيش گرفته است جابجا کندن
چو صبح شهرت موهوم جز خجالت نيست
نگين بخنده ده از نقش بر هوا کندن
گشود تکمه به پيراهن حيا مپسند
قيامت است دل از بند آن قبا کندن
بوهم نشو و نما نخل هاى اين گلشن
رسانده اند بگردون زبيخها کندن
فتاد کشمکشى چند در کمين نفس
خوشست گر کند اين ريشه را رسا کندن
تلاش رزق به تهديد کم نشود (بيدل)
فزود تيزى دندان آسيا کندن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید