شماره ٦: دورى مقصد دميد از سرکشيدنهاى من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دورى مقصد دميد از سرکشيدنهاى من
نقش پا گم کرد پيش پانديدنهاى من
چون نفس از هستى خود در غبار خجلتم
کز جهانى برد آسايش طپيدنهاى من
الفت هستى چو صبحم نردبان وحشت است
چين دامن نيست جز بر خويش چيدنهاى من
شور محشر گوش خلقى وانکرد اما چسود
اندکى نزديک ميخواهد شنيدنهاى من
شمع ماتمخانه ياسم زاحوالم مپرس
بيتوى در آغوش مژگان سوخت ديدنهاى من
خاکسارى آبيارم چون نهال گردباد
گرد ميگردد بلند از قدکشيدنهاى من
سير جيب امن امکان بود بى سعى گداز
همچو شمع آمد بکار از هم چکيدنهاى من
پا بدامن دارم و جولان حرص آسوده نيست
خاک افسردن بفرق آرميدنهاى من
ريشه وامانده ام رنگ نمو گم کرده ام
با رگ ياقوت ميجوشد دويدنهاى من
چون ثمر (بيدل) بچندين ريشه جولان اميد
تا شکست خود رسيد آخر رسيدنهاى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید