شماره ٧٩٤: دل کى رسد به وصل تو اى سروناز من؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل کى رسد به وصل تو اى سروناز من؟
يک کوچه است زلف ز راه دراز من
چون بوى گل که مى شود از برگ بيشتر
بى پرده شد ز پرده بسيار راز من
غير از بهار خشک مرا در بساط نيست
اى واى اگر قبول نيفتد نياز من
خونى که بود در دل من مشک ناب شد
تا شد بدل به عشق حقيقى مجاز من
از خاميى که در رگ و در ريشه من است
نه بوته تافته است فلک در گداز من
خونابه اش به صبح قيامت شفق دهد
ناخن به هر دلى که زند شاهباز من
دلها اگر ز سنگ بود مى شود کباب
در محفلى که باده کشد دلنواز من
بامن هميشه بود فلک در مقام ناز
اين پرده ها نگشت موافق به ساز من
زان دست پيش رو به دعا برده ام، مباد
بر روى من زنند ملايک نماز من
صائب جز آن يگانه که در دست اوست دل
فارغ بود ز هر دو جهان پاکباز من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید