شماره ٧٧٢: دل را به آتش نفس گرم آب کن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل را به آتش نفس گرم آب کن
اى غافل از خزان گل خود را گلاب کن
چون شعله خوش برآى به دلهاى خونچکان
نقل و شراب خويش ز اشک کباب کن
از عمر هر نفس که به افسوس بگذرد
صبح اميد خويش همان را حساب کن
ويرانه را چه فرش به از نور آفتاب؟
تعمير دل به ساغر چون آفتاب کن
در شيشه کرده است ترا آسمان چو ديو
اين شيشه خانه را به دم گرم آب کن
بر خاطر لطيف بزرگان مشو گران
لنگر درين محيط به قدر حباب کن
تنهائيت مباد به عصيان کند دلير
از خود فزون ز مردم ديگر حجاب کن
شمع از براى سوختن و راه رفتن است
دل را نداده اند که بالين خراب کن
عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار
تا ممکن است توبه ز مى در شباب کن
اين رنگهاى عاريتى نيست پايدار
موى سفيد را ز دل خود خضاب کن
پيش فلک شکايت شبهاى خود مبر
صبح از بياض گردن او انتخاب کن
بى ابر مشکل است تماشاى آفتاب
صائب نظاره رخ او در نقاب کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید