اگر به سوخته جانى رسد شراره من
اميد هست که روشن شود ستاره من
به گريه ربط من امروز نيست، کز طفلى
ز اشک، تخت روان بود گاهواره من
ميا به ديدنم اى سنگدل براى خدا
که خون شود جگر سنگ از نظاره من
ز سقف پست خطرهاست سربلندان را
مگر پياده شود همت سواره من
نشد گشاده ز دل عقده اى مرا، هر چند
ز سبحه گرد برآورد استخاره من
خراب مى شوي، از پيش راه من برخيز
که کار سيل کند مستى گذاره من
به نور ماه مرا نيست حاجتى صائب
که پاره دل خويش است ماهپاره من