شماره ٧٠٩: دل دو نيم بود ذوالفقار زنده دلان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دل دو نيم بود ذوالفقار زنده دلان
که را بود جگر کارزار زنده دلان؟
چراغ روز بود، آفتاب عالمتاب
نظر به ديده شب زنده دار زنده دلان
ز سردمهرى باد خزان نبازد رنگ
گل هميشه بهار عذار زنده دلان
گذشتن از دو جهان گام اولين باشد
به پاى همت چابک سوار زنده دلان
نظر به نعمت الوان سيه نمى سازند
بود به خون دل خود مدار زنده دلان
ز بى نيازى همت نياورند به چشم
اگر کنند و دعالم نثار زنده دلان
خزان مرده دلان گر بود ز بى برگى
ز برگريز بود نوبهار زنده دلان
ز بر گرفتن بارست و برفشاندن برگ
درين شکفته چمن برگ و بار زنده دلان
به بحر ناشده واصل، روان بود سيلاب
سکون مجو ز دل بى قرار زنده دلان
مبين به چشم حقارت، که سبزى فلک است
ز ريزش مژه اشکبار زنده دلان
سياهى از دل شبهاى تار مى خيزد
چو صبح از نفس بى غبار زنده دلان
اگر ز سنگ بود ميوه، پخته مى گردد
ز گرمى نفس شعله بار زنده دلان
به جز گرفتن عبرت دگر غزالى نيست
درين قلمرو وحشت، شکار زنده دلان
برآورد ز گريبان آسمانها سر
سرى که خاک شود در گذار زنده دلان
شبى که از سر غفلت به خواب صرف شود
چو خون مرده نيايد به کار زنده دلان
ز روشنى است که اهل سؤال بعد از مرگ
چراغ مى طلبند از مزار زنده دلان
ز سيل حادثه صائب نمى شود هرگز
صدا بلند ز کوه وقار زنده دلان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید