شماره ٧٠٦: خمار سوخت مرا ساقيا شراب رسان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
خمار سوخت مرا ساقيا شراب رسان
مرا به چشمه حيوان ازين سراب رسان
گرت هواست که سيراب از محيط شوى
به کام تشنه لبان فيض چون سحاب رسان
رسيد رشته به گوهر ز پيچ و تاب زدن
تو نيز رشته جان را به پيچ و تاب رسان
مشو ز حال دلم غافل از سيه مستى
نفس گداخته خود را به اين کباب رسان
مگير پاى خود از رنگ و بوى گل به حنا
بکوش و شبنم خود را به آفتاب رسان
دل سياه منور شود ز چشمه نور
کتان هستى خود را به ماهتاب رسان
ز زهد خشک نهال حيات خشک شود
بيا به ميکده و ريشه را به آب رسان
مشو به آب و علف چون غزال چين قانع
دم فسرده خود را به مشک ناب رسان
به خنده صرف مکن عمر را ز بى دردى
چو کبک سينه به سر پنجه عقاب رسان
اگر چه نيست عمارت پذير کلبه ما
ز راه لطف تو گردى به اين خراب رسان
چو خم به اهل طلب درد و صاف با هم ده
به هر که لب نگشايد شراب ناب رسان
به دست خشک مدار از گرهگشايى دست
چو شانه دست به آن زلف نيمتاب رسان
رساند خانه مغز مرا به آب، خمار
پياله اى به من خانمان خراب رسان
اگر به کوى خرابات مى روى صائب
ز دور سجده ما را به آن جناب رسان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید