شماره ٦٩٥: اشک خونين نه ز هر آب و گل آيد بيرون

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اشک خونين نه ز هر آب و گل آيد بيرون
اين گل از دامن صحراى دل آيد بيرون
سالها غوطه به خوناب جگر بايد خورد
تا ز دل يک نفس معتدل آيد بيرون
مى رود منفعل از مجلس مستان خورشيد
هر که ناخوانده درآيد خجل آيد بيرون
نيست ممکن که ز همصحبتى آب روان
سرو را پاى اقامت ز گل آيد بيرون
شيشه چرخ به جان سختى خود مى نازد
چه تماشاست که آن سنگدل آيد بيرون!
پرده داغ دريدن گل بى ظرفيهاست
لاله از تربت ما منفعل آيد بيرون
چه کند آتش دوزخ به جگر سوخته اى
که ز ديوان قيامت خجل آيد بيرون
تن پرستان همه مشغول تماشاى خودند
تا که از خود به تماشاى دل آيد بيرون؟
بگذر از دردسر سوزن عيسى صائب
غم نه خارى است که از پاى دل آيد بيرون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید