شماره ٦٨٩: نيست امروز ز مژگان گهرافشانى من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست امروز ز مژگان گهرافشانى من
گريه شسته است به طفلى خط پيشانى من
زلف چون حاشيه بر گرد سرش مى گردد
در کتابى که بود شرح پريشانى من
چون رگ سنگ، زمين گير گران پروازى است
مژه در ديده آسوده حيرانى من
مى دهد حيرت سرشار من از حسن تو ياد
رتبه گنج عيان است ز ويرانى من
هر چه در خاطر من مى گذرد مى دانند
سادگى آينه بسته است به پيشانى من
در خزان ناله رنگين بهاران دارند
بلبلان چمن از سلسله جنبانى من
شعله شوخ به فانوس مقيد نشود
اطلس چرخ بود داغ ز عريانى من
شرر از سنگ برون آمد و من در خوابم
سنگ بر سينه زند دل ز گرانجانى من
گر چه تلخ است درين باغ مذاقم صائب
گوش گل، تنگ شکر شد ز غزلخوانى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید