شماره ٦٥٥: آب شد بس که در آتشکده دل پيکان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
آب شد بس که در آتشکده دل پيکان
دل مجنون مرا گشت سلاسل پيکان
صحبت راست روان بال و پر توفيق است
که ز آميزش تيرست سبکدل پيکان
نرسد بال و پر سعى به بى تابى دل
مى رسد پيشتر از تير به منزل پيکان
نيست آرام به يک جاى دل آزاران را
که بود در تن زخمى متزلزل پيکان
طمع روى دل از سخت کمانى دارم
که به عشاق دهد در عوض دل پيکان
در دل از سختى ايام گرههاست مرا
که از آنهاست کمين عقده مشکل پيکان
از زمين چون هدف آغوش گشا مى خيزند
اهل دل را اگر آيد ز مقابل پيکان
نگذرد چون سخن سخت ز من راست چو تير؟
که مرا گشت ز سختى گره دل پيکان
جوهر از بيضه فولاد برون مى آرد
ساده لوحى که مرا مى کشد از دل پيکان
آسمان سير شد از عشق، دل ما صائب
پر برآرد ز سبکدستى قاتل پيکان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید