شماره ٦٤٣: اگر اشک پشيمانى نگردد عذرخواه من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر اشک پشيمانى نگردد عذرخواه من
بپوشد چشمه خورشيد را گرد گناه من
ز تسخير نگاه سرکش او عاجزم، ورنه
عنان برق را در دست مى پيچد گياه من
به اين شوقى که من در کعبه مقصود رو دارم
دلى از سنگ مى بايد که گردد سنگ راه من
نمى دانم که در خاطر گذر دارد، همين دانم
که بوى سنبل فردوس مى آيد ز آه من
من لرزنده جان را نشأه مى زنده دل دارد
من آن شمعم که دست تاک مى گردد پناه من
فغان بى اثر در سينه عاشق نمى باشد
چو مژگان تو باشد تير يک ترکش سپاه من
اگر فردا به اين سامان عصيان رو به حشر آرم
ترازو را به فرياد آورد بار گناه من
چو مژگان مى دهم در چشم خود جا خصم عاجز را
بلند اقبال آن خارى که مى رويد ز راه من
به هر کس دل گواهى مى دهد، دل مى دهم صائب
شهادت را به زر نتوان خريدن از گواه من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید