شماره ٦٢٢: سفر نزديک شد، فکر اقامت را ز سر وا کن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
سفر نزديک شد، فکر اقامت را ز سر وا کن
مهياى وداع آشيان شو، بال و پر وا کن
ندارد سيل بى زنهار رحمت بر گرانخوابان
ز پاى خويش اين بند گران را پيشتر وا کن
وداع برگ هستى را به ايام خزان مفکن
چو گل در نوبهار اين سست پيمان را ز سر وا کن
ترا آسوده آب و دانه در کنج قفس دارد
ز آب و دانه بگذر، اين گره از بال و پر وا کن
به مستى مگذران چون بلبل ايام بهاران را
چو گل گوشى درين بستان به تحقيق خبر وا کن
نه اى از لاله کمتر در رياض دردمندى ها
گريبانى به داغ سينه سوز اى بى جگر وا کن
به سرو و بيد دامن باز کردن بى ثمر باشد
اگر وا مى کنى دامن، به نخل خوش ثمر وا کن
اگر چون نيشکر سنگين دلان پامال سازندت
تو از هر بند انگشتى سر تنگ شکر وا کن
نمى خواهد بصيرت وحشت از دنياى بى حاصل
ندارى گر دل بيدار، چشمى چون شرر وا کن
به راه پر خطر دامان کوشش از ميان بگشا
به منزل چون رسى بند قبا بگشا، کمر وا کن
ندارى چون صدف گر صبر صائب بر تهيدستى
لب دريوزه پيش مردم والاگهر وا کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید