شماره ٦١٥: چه عاجز مانده اي، دامان همت بر کمر مى زن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چه عاجز مانده اي، دامان همت بر کمر مى زن
برون از پرده افلاک چون آه سحر مى زن
مکن لنگر چو داغ لاله يک جا از گرانجانى
چو شبنم هر سحرگه خيمه در جاى دگر مى زن
نباشد لشکر خواب گران را تاب فريادى
به هويى عالم آسوده را بر يکدگر مى زن
بيفشان آستين بر حاصل اين باغ پر آفت
دگر چون سرو دست بى نيازى بر کمر مى زن
مکن از حرص بر خود زندگى را تلخ چون موران
بکش سر در گريبان، غوطه در بحر شکر مى زن
سواد عشق در زير نگين آسان نمى آيد
چو داغ لاله چندى کاسه در خون جگر مى زن
اگر چون مرغ نوپرواز کوتاه است پروازت
پر و بالى به کنج آشيان بر يکدگر مى زن
تو کز انديشه دام و قفس بر خويش مى لرزى
به کنج آشيان بنشين، گره بر بال وپر مى زن
چه باشد قطره آبى که نتوان دست ازان شستن؟
هم از گرد يتيمى خاک در چشم گهر مى زن
نثار تازه رويان ساز نقد وقت را صائب
در ايام بهاران از زمين چون دانه سر مى زن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید