شماره ٥٨٠: ريخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمين

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ريخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمين
شد ز آه من چراغ لاله روشن بر زمين
با سبکروحان گرانجانان نگيرند الفتى
هست در جيب مسيحا چشم سوزن بر زمين
ديدن روى گرانان تيرگى مى آورد
چند دوزى همچو نرگس چشم روشن بر زمين؟
از رعونت زود بر ديوار مى آيد سرش
مى کشد هر کس که چون خورشيد دامن بر زمين
بر مراد بد گهر دايم نگردد آسمان
سنگ زود افتد ز آغوش فلاخن بر زمين
از گرانقدرى نمى افتد ز چشم اعتبار
پرتو خورشيد اگر افتد ز روزن بر زمين
عافيت در خاکساري، ايمنى در نيستى است
سايه را پروا نباشد از فتادن بر زمين
پرتو خورشيد را نعل سفر در آتش است
دامن جان را ندوزد لنگر تن بر زمين
بر سر موران بود دست حمايت پاى من
از سبکروحان کسى نگذشته چون من بر زمين
با هزاران چشم روشن آسمان جوياى توست
چون ره خوابيده خواهى چند خفتن بر زمين؟
بر زمين نه پشت دست اى سرو پيش قامتش
تا به چند از سايه خواهى خط کشيدن بر زمين؟
گر ندارى ميوه افکندنى چون سرو و بيد
غيرتى کن، سايه اى بارى بيفکن بر زمين
گوشه امنى اگر صائب تمنا مى کنى
نيست غير از گوشه دل هيچ مأمن بر زمين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید