شماره ٥٧٧: هر که اينجا از سرافرازان نهد سر بر زمين

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که اينجا از سرافرازان نهد سر بر زمين
خط ز خجلت کم کشد در روز محشر بر زمين
هر طرف جولان کند آن نازپرور بر زمين
ريزد از پاى نگارين رنگ محشر بر زمين
بس که در يک جا ز شوخى ها نمى گيرد قرار
نقش پاى او نمى گردد مصور بر زمين
در زمان حسن عالمگير او از انفعال
خط به مژگان مى کشد خورشيد انور بر زمين
ديده حيران چو نرگس سر برون آرد ز خاک
سر او هر جا که گردد سايه گستر بر زمين
گر چه شد روى زمين پاک از دل و دين عمرهاست
مى کشد زلفش همان دامان محشر بر زمين
تا جمال بى زوال او بلند آوازه شد
از فلک افتاد طشت مهر انور بر زمين
مى توان سيراب گشتن زان عقيق آبدار
آب مى ريزد اگر از دست گوهر بر زمين
نقش پاى من نمى آيد به چشم رهروان
مور هم نگذشته است از من سبکتر بر زمين
اشک خونين ريزد از مژگان مرا بى اختيار
آنچنان کز رشته بگسسته گوهر بر زمين
هر که چون آيينه دارد جبهه وا کرده اى
مى شود فرمانروا همچون سکندر بر زمين
صندل تر را به خاک تيره يکسان مى کند
آن که مى ريزد ز غفلت درد ساغر بر زمين
از بلند و پست، خامان جهان را چاره نيست
مرغ نو پرواز مى افتد مکرر بر زمين
ما ز کافر نعمتى از شکر منعم غافليم
مى گذارد مرغ در هر دانه اى سر بر زمين
نقد خود را نسيه کردن نيست کار عاقلان
پيش دونان چند مالى روى چون زر بر زمين؟
آفتابش بر لب بام است و ريزد هر نفس
خواجه از بهر عمارت رنگ ديگر بر زمين
هر کف خاکى کف افسوس از خود رفته اى است
پاى خود فهميده نه وقت سراسر بر زمين
تا به کى سازى گرانبار از علايق خويش را؟
رحم کن رحم اى گرانجان سبکسر بر زمين
چند از بى اعتمادى در جهان آب و گل
قطره خواهى زد پى رزق مقدر بر زمين؟
تا کى از طول امل چون موجه خشک سراب
در تمناى گهر باشى شناور بر زمين؟
رزق خاک تيره سازد آب را استادگى
چون گرانجانان مکن زنهار لنگر بر زمين
پيش چشم من نهاده است از تهيدستى محيط
پشت دست از پنجه مرجان مکرر بر زمين
مى تواند عشق بالا دست را مغلوب کرد
هر که آورده است پشت چرخ اخضر بر زمين
خرج خاک تيره مى گردد به اندک فرصتى
مى کشد چون ابر هر کس دامن تر بر زمين
از ثمر قانع مشو با برگ، کز اشجار باغ
سايه بى حاصلان باشد گرانتر بر زمين
از کنار بام دارد کوزه خالى خطر
زود از اوج اعتبار افتد سبکسر بر زمين
در خنک گرداندن دلهاست عمر جاودان
بيش مى ماند درخت سايه گستر بر زمين
سرکشى با زيردستان شاهد بى حاصلى است
مى گذارد شاخهاى پر ثمر سر بر زمين
تازه رويان پيش در دلها تصرف مى کنند
نخل نورس مى دواند ريشه بهتر بر زمين
صحبت سر در هوايان را نمى باشد ثمر
سايه خشکى است از سرو و صنوبر بر زمين
زندگى را در تن آسانى تلف کردن خطاست
چند خواهى ريختن اين آب کوثر بر زمين؟
در حيات از پيش بينى خاکسارى پيشه کن
نقش خواهى بست چون ده روز ديگر بر زمين
هست در خاک فراموشان در ايام حيات
نيست چون آثار خيرى از توانگر بر زمين
اشک مظلومان به معراج اجابت مى رسد
زود برخيزد ز خاک، افتد چو گوهر بر زمين
جان قدسى را نگردد جسم مانع از عروج
کى شميم عود مى ماند ز مجمر بر زمين؟
از فشاندن اندکى با خود ببر، چون عاقبت
مى گذارى هر چه دارى اى توانگر بر زمين
گر نسازى تر گلويى از ثمر چون سرو و بيد
سايه خشکى به عذر آن بگستر بر زمين
گر چه صائب از نى کلکم جهان پر شکرست
مى نهم چون بوريا پهلوى لاغر بر زمين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید