شماره ٥٦١: مجلس رقص است، بر تمکين بيفشان آستين

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مجلس رقص است، بر تمکين بيفشان آستين
دست بالا کن، گلى از عالم بالا بچين
مى توان رفت از فلک بيرون به دست افشاندنى
در نگين دان تا به کى باشى حصارى چون نگين؟
مى شود از پايکوبى قطع راه دور عشق
چند از تمکين نهى بر پاي، بند آهنين؟
پايکوبان شو، ببين در زير پا افلاک را
دست بالا کن، جهان را زير دست خود ببين
نخل نوخيز تو بهر بوستان ديگرست
ريشه را محکم مکن زنهار در مغز زمين
مى ز خون خود کن و مطرب ز بال خويشتن
کم مباش از مرغ بسمل در شهادتگاه دين
فارغ است از سنگ ره تخت روان بيخودى
گر طواف کعبه مى خواهى بر اين محمل نشين
قطره از پيوستگى شد سيل و در دريا رسيد
در طريق عشق، ياران موافق بر گزين
پرده ناموس را بال و پر پرواز کن
حسن در هر جا که سازد چهره از مى آتشين
بى سپند شوخ، مجمر چشم خواب آلوده اى است
بزم را پر شور گردان از نواى آتشين
رخنه ملک است چشم هوشياران، زينهار
خاک زان از درد مى در چشم عقل دور بين
از شفق زد غوطه در مى صبح با موى سفيد
در کهنسالى دکان زهد و سالوسى مچين
شبنم از روشندلى هم ساغر خورشيد شد
چند در ميناى تن چون درد باشى ته نشين؟
مى ربايندش چو گل خوبان ز دست يکدگر
صفحه اى کز فکر صائب شد نگارستان چين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید