شماره ٥٥٧: خط به تمکين آيد از لعل دلبر برون

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
خط به تمکين آيد از لعل دلبر برون
سبزه با لنگر ز زير سنگ آرد سر برون
سرمه بخت سيه روشندلان را کيمياست
اخگر آيد شسته رو از زير خاکستر برون
راه جان بخشى بر آن لب شرم نتوانست بست
هر چه در گوهر بود مى آيد از گوهر برون
دولت آتش پا و آب زندگى سنگين رکاب
از سياهى تشنه لب زان آمد اسکندر برون
نى به ناخن گر کنند، از خجلت لبهاى او
پاى نگذارد ز بند نيشکر شکر برون
مهر خاموشى شود از گرمى هنگامه آب
لال مى گردد سپندى کآيد از مجمر برون
در دل تاريک حرف تلخ را تأثير نيست
کى رود خامى به جوش بحر از عنبر برون؟
پاى گستاخى منه بيرون ز حد خود که مور
رشته عمرش شود کوته چو آرد پر برون
چشم بستن باشد از دنيا نظر واکردنش
چون حباب از بحر هستى هر که آرد سر برون
زشت رويى پرده چشم تماشايى بس است
زشت رويان از چه مى آيند با چادر برون؟
چون چراغ روز در چشمش جهان گردد سياه
صبح اگر از يک گريبان با تو آرد سر برون
تا به خاک افتاد صائب سايه بالاى او
مى زند ناخن به دل خارى که آرد سر برون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید