شماره ٥٤٤: آه کى از جان دردآلود مى آيد برون

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
آه کى از جان دردآلود مى آيد برون
کز خس و خاشاک هستى دود مى آيد برون
سوخت خونم در رگ و پى بس که از سودا چو شمع
گر زنى نشتر به دستم، دود مى آيد برون
چون خليل آن را که حفظ حق هوادارى کند
تازه و تر ز آتش نمرود مى آيد برون
نيست بى آه ندامت سينه تردامنان
بيشتر از هيزم تر دود مى آيد برون
شمع رخسار تو از بس پرده سوز افتاده است
پرتوش از روزن مسدود مى آيد برون
نيست تنها مشرق آه ندامت لب مرا
کز سراپايم چو مجمر دود مى آيد برون
پرده خواب است از رفتار مانع پاى را
چون نگه زان چشم خواب آلود مى آيد برون؟
دامن دشت جنون را گردبادى مى شود
آهم از دل بس که گردآلود مى آيد برون
سرمه کن شبهاى هجران را کز اين ابر سياه
عاقبت آن اختر مسعود مى آيد برون
از هزاران بنده مقبل، يکى همچون اياز
نيک بخت و عاقبت محمود مى آيد برون
مشرق آن ماه تابان است دلهاى دو نيم
زين صدف آن گوهر مقصود مى آيد برون
صائب از ريزش پريشانى نمى بيند کريم
زر چو گل از دست اهل جود مى آيد برون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید