شماره ٥٤١: گوهر راز از دل بى تاب مى آيد برون

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گوهر راز از دل بى تاب مى آيد برون
گنج ازين ويرانه چون سيلاب مى آيد برون
خورده ام از بس که خون دل ز جام زندگى
گر به خاکم خط کشي، خوناب مى آيد برون
بستن لب بر در روزى کند کار کليد
کوزه از خم پر شراب ناب مى آيد برون
از ميان نازک او گر برآيد پيچ و تاب
رشته جان هم ز پيچ و تاب مى آيد برون
مى شود همچشم مجمر زود سقف خانه ام
گر چنين آه از دل بى تاب مى آيد برون
بس که از سوز دلم ديوار و در تفسيده است
خشک از ويرانه ام سيلاب مى آيد برون
روزيش خون جگر مى گردد از درياى شير
هر که بى مى در شب مهتاب مى آيد برون
هر که از ناقص عيارى نيست خالص طاعتش
روسياه از بوته محراب مى آيد برون
از نگاه کج دل نازک به خون غلطد مرا
از زمين من به ناخن آب مى آيد برون
از مى گلگون يکى صد شد صفاى عارضش
گوهر شهوار خوب از آب مى آيد برون
هر که صائب چون صدف بر لب زند مهر سکوت
از دهانش گوهر سيراب مى آيد برون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید