شماره ٤٩٣: شد در ايام کهنسالى گرانتر خواب من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شد در ايام کهنسالى گرانتر خواب من
در کف آيينه لنگردار شد سيماب من
صبح بيدارى شود گفتم مرا موى سفيد
پرده ديگر شد از غفلت براى خواب من
بس که با گرد خجالت طاعتم آميخته است
خاک مى ليسد زبان شمع در محراب من
تا نپيوندم به دريا، نيست آسايش مرا
مى کند گرد يتيمى خاک را سيلاب من
پيچ و تاب رشته برمى داشت دست از گوهرم
تشنه اى سيراب مى گرديد اگر از آب من
همچو پيکان در تن از بى طاقتى در گردش است
از کجا تا سر برون آرد دل بى تاب من
گر چه از سرگشتگان اين محيطم عمرهاست
نيست غير از مشت خارى حاصل گرداب من
دارد از زورآورى خم در خم صيد نهنگ
سر فرو نارد به صيد ماهيان قلاب من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید