شماره ٤٦٢: چرخ را خاکسترى از برق سودا کرد حسن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چرخ را خاکسترى از برق سودا کرد حسن
نقطه خاک سيه را چون سويدا کرد حسن
غوطه در خون شفق زد ساعد سيمين صبح
تا به خونريز اسيران دست بالا کرد حسن
کوه طورى را که بر زانوى تمکين تکيه داشت
از نگاه برق جولان آتشين پا کرد حسن
غوطه در موج حلاوت زد زمين و آسمان
تا ز شکر خنده پنهان گره وا کرد حسن
مى برد هر قطره اشکم لذتى از ديدنش
شبنم اين بوستان را چشم بينا کرد حسن
کوه را دل آب شد تا لعل او سيراب گشت
غوطه در خون زد جهان تا رنگ پيدا کرد حسن
صورت احوال مجنون چون بماند در نقاب؟
نقش پاى ناقه را آيينه سيما کرد حسن
ديده را آيينه دار مهر کردن مشکل است
حيرتى دارم که چون خود را تماشا کرد حسن
(ديد ديگر نيست) ما را تاب درد انتظار
نعمت فردوس را اينجا مهيا کرد حسن
طفل شوخ و عزت مصحف، چه فکر باطل است؟
دفتر دل را به يک ساعت مجزا کرد حسن
گر چه صائب روز ما را تيره تر از زلف ساخت
داغ ما را آفتاب عالم آرا کرد حسن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید