شماره ٤٥٨: از خموشى مشت خاک بر دهان قال زن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
از خموشى مشت خاک بر دهان قال زن
تا قيامت خيمه در دارالامان حال زن
روزگارى رشته تاب آرزو بودي، بس است
چند روزى هم گره بر رشته آمال زن
چون حباب از بيضه هستى قدم بيرون گذار
در فضاى بحر با موج سبکرو بال زن
مطربان را پست کن، از بار منت گل بچين
ساقيان را مست گردان، رطل مالامال زن
هر دل گرمى که بينى گرد او پروانه شو
هر لب خشکى که يابى بوسه چون تبخال زن
آنقدر با تن مدارا کن که جان صافى شود
خرمنت چون پاک گردد پاى بر غربال زن
دانه يکدست مى خواهند صائب روز حشر
کشت خود را بر محک از ديده غربال زن
اين جواب آن که مى گويد حکيم غزنوى
گر ترا درد دل است از ديدگان قيفال زن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید