شماره ٤١٨: عشق در بند گران است از وفاى خويشتن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق در بند گران است از وفاى خويشتن
بيد مجنون است خود زنجير پاى خويشتن
از سر اين خاکدان هر کس که برخيزد چو سرو
در صف آزادگان باشد لواى خويشتن
داشت حال مهره ششدر دل آزاده ام
تا نيفکندم به آتش بورياى خويشتن
از درون خانه باشد دشمن من چون حباب
مى کشم آزار دايم از هواى خويشتن
نيستم در زير بار منت باد مراد
کشتى خويشم چو موج و ناخداى خويشتن
از زمين کوى او کز برگ گل نازکترست
چون توانم خواست عذر نقش پاى خويشتن؟
از سر اخلاص صائب با رضاى حق بساز
جنگ دارد بنده بودن با رضاى خويشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید