شماره ٤١٠: اندکى کوتاه کن زلف بلند خويشتن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اندکى کوتاه کن زلف بلند خويشتن
تا مبادا ناگه افتى در کمند خويشتن
گر چه اين تعليم بهر من ندارد صرفه اى
تا شوى واقف ز حال مستند خويشتن
ليک مى دانم که از فولاد اگر باشد دلت
برنمى آيى به مژگان کشند خويشتن
ناز در تسخير ما گر مى کند استادگى
مشورت کن با دل مشکل پسند خويشتن
حسن چون افتاد شيرين، دل ز خود هم مى برد
نيشکر بيرون نمى آيد ز بند خويشتن
ز اشتياق خويش در يک جا نمى گيرد قرار
اى خوشا حسنى که خود باشد سپند خويشتن
شکر اين معنى که عيساى زمانت کرده اند
اينقدر غافل مشو از دردمند خويشتن
لب نگه دار از لب ساغر که نادم مى شود
هر که اندازد در آب تلخ، قند خويشتن
سعى تا حد توکل دست و پايى مى زند
چون به اين وادى رسى پر کن سمند خويشتن
پند دل صائب مرا از کوى او آواره کرد
هيچ کافر گوش نگذارد به پند خويشتن!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید