شماره ٣١٠: جان را به دم خنجر قاتل برسانم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
جان را به دم خنجر قاتل برسانم
طوفان زده خويش به ساحل برسانم
چندان مرو اى جان که من از گريه شادى
آبى به کف خنجر قاتل برسانم
موجم که به هر آمدن و رفتن ازين بحر
فيضى به لب تشنه ساحل برسانم
صد بار جرس گشتم و پاس ادب عشق
نگذاشت که آواز به محمل برسانم
استادگى من نه پى راحت خويش است
درمانده خضرم که به منزل برسانم
از کشتن من رنگ رخش آب دگر يافت
کو دست که آيينه به قاتل برسانم؟
مفت است اگر از سفر پر خطر عشق
نقش قدم خويش به منزل برسانم
سرچشمه صحراى جنون زهره شيرست
خود را ز پى نو سفر دل برسانم
از اهل دل امروز کسى طالب دل نيست
چون غنچه چرا خون خورم و دل برسانم؟
کو رهبر توفيق، کز اين غمکده صائب
خود را به سلامتکده دل برسانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید