شماره ٢٨٨: خيزيد تا ز عالم صورت سفر کنيم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
خيزيد تا ز عالم صورت سفر کنيم
تا روشن است راه خرابات سر کنيم
هر چند نيست قافله در کار شوق را
هويى کشيم و همسفران را خبر کنيم
تا نقش پاى گرمروان پيش راه ما
دارد چراغ، اين ره تاريک سر کنيم
چون مور در هواى شکر پر برآوريم
بر هم زنيم بال و ز گردون گذر کنيم
شبرنگ روزگار اگر توسنى کند
رامش به تازيانه آه سحر کنيم
بيرون زنيم خيمه ز دارالغرور مصر
چون بوى پيرهن سوى کنعان سفر کنيم
از دودمان شعله بگيريم همتى
پرواز تا به اوج فنا چون شرر کنيم
هر چند رهروان سخن و راه گفته اند
ما راه طى کنيم و سخن مختصر کنيم
کسوت ز آفتاب بگيريم چون مسيح
از خرقه کبود فلک سر بدر کنيم
باد مراد زود نفس گير مى شود
دامن گره به دامن موج خطر کنيم
يا همچو موج بر لب ساحل شويم محو
يا چون حباب سر ز دل بحر بر کنيم
تا مى توان به عالم معنى سفر نمود
صائب چرا به عالم صورت سفر کنيم؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید