شماره ٢٦١: ما رخت خود به گوشه عزلت کشيده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما رخت خود به گوشه عزلت کشيده ايم
دست از پياله، پاى ز صحبت کشيده ايم
مشکل به تازيانه محشر روان شود
پايى که ما به دامن عزلت کشيده ايم
خون در دل نعيم بهشت برين کند
ميلى که ما به ديده رغبت کشيده ايم
در دانه خوشه اى شده هر خوشه خرمنى
تا خويش را به ملک قناعت کشيده ايم
گام نهنگ ساحل مقصود ما شده است
از بس که چار موجه کثرت کشيده ايم
گشته است توتياى قلم استخوان ما
تا سرمه اى به چشم بصيرت کشيده ايم
گرديده است سيلى صرصر به شمع ما
دامان هر که را به شفاعت کشيده ايم
تا صبح رستخيز به دندان گزيدنى است
دستى که ما ز دامن فرصت کشيده ايم
صبح وطن به شير برون آورد مگر
زهرى که ما ز تلخى غربت کشيده ايم
گرديده است آب دل ما ز تشنگى
تا قطره اى ز ابر مروت کشيده ايم
آسان نگشته است به آهنگ، ساز ما
يک عمر گوشمال نصيحت کشيده ايم
بوده است گوشه دل خود در جهان خاک
جايى که ما نفس به فراغت کشيده ايم
صائب چو سرو و بيد ز بى حاصلى مدام
در باغ روزگار خجالت کشيده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید